♥♥♥ my vision ♥♥♥

ساخت وبلاگ

دوستان عزیز سعی میکنم براتون رمان های جدیدتری بزارمچشمک••

♥♥♥ my vision ♥♥♥...
ما را در سایت ♥♥♥ my vision ♥♥♥ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sahar♥♥ abg32 بازدید : 119 تاريخ : شنبه 25 مهر 1394 ساعت: 20:49

 

مادری که یک چشم داشت...
مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره
خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟
به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم
روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره
فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...
روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟
اون هیچ جوابی نداد....
حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم .
احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت
دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم
سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم
اونجا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...
از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم
تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من
اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو
وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا ، اونم بی خبر
سرش داد زدم ": چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!" گم شو از اینجا! همین حالا
اون به آرامی جواب داد : " اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد .
یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه
ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم .
بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی .
همسایه ها گفتن که اون مرده
ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم
اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن
ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا...
ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم!
وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم..
آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی!!
به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم
بنابراین چشم خودم رو دادم به تو...
برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه
با همه عشق و علاقه من به تو
قلب مادر به اندازه‌ای گسترده است که همیشه می‌توانید بخشش و گذشت را در آن بیابید.

♥♥♥ my vision ♥♥♥...
ما را در سایت ♥♥♥ my vision ♥♥♥ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sahar♥♥ abg32 بازدید : 102 تاريخ : شنبه 25 مهر 1394 ساعت: 20:43

دلم می خواهد و به شما ربطی ندارد، قبر من از قبر شما جداست و...، اما شایع ترین پاسخ بی تردید این می باشد که ای آقا؛ دلت پاک باشد سر و وضع که مهم نیست!

اما این گروه از زنان باید بدانند که سخت در اشتباه می باشند، چرا که «از کوزه همان برون طراود که در اوست» نمی شود با ظاهری که باعث جلب توجه و تحریک عده ی بسیاری از اقشار جامعه و بویژه جوانان در جامعه می گردد، ظاهر شد و بعد گفت: دلت پاک باشد، اما شاید ذکر تنها، موردی از آثار حفظ حجاب و عفاف، زنهاری باشد برای این گروه از زنان تا شاید کمی به خود آیند.

در عصر حکومت رضاشاه یکی از علمای ربانی مشهد، مرحوم آیت الله سید باقر سیستانی، سعی بسیار داشت تا به محضر مبارک امام زمان حضرت ولی عصر (عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) شرفیاب گردد. او برای رسیدن به این سعادت بزرگ، تصمیم گرفت چهل جمعه در مسجدی از مساجد زیارت عاشورا بخواند، او به این تصمیم عمل کرد و هر جمعه به قرائت زیارت عاشورا به طور کامل ادامه داد به نحوی که او خود می گوید:
در یکی از جمعه های آخر که در یکی از مساجد مشغول زیارت عاشورا بودم، ناگاه شعاع نوری را که از خانه ای در نزدیک آن مسجد دیده می شد، مشاهده کردم، حالت معنوی عجیبی پیدا کردم. از جا برخاستم و به دنبال آن نور رفتم، خود را نزدیک آن خانه رساندم، دیدم نور عجیبی از داخل آن خانه می درخشد. در را زدم و با اجازه وارد شدم. دیدم حضرت ولی عصر (عج) در یکی از اطاق های آن خانه تشریف دارند و در آن اطاق جنازه ای را مشاهده نمودم که پارچه سفیدی روی آن کشیده بودند، منقلب شدم در حالی که اشک از چشمانم سرازیر بود به آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سلام کردم، آقا جواب سلام مرا داده و فرمودند:
چرا اینگونه دنبال من می گردی؟ و آن همه رنج ها را تحمل می کنی؟ مثل این (اشاره به جنازه) باشید تا من به دنبال شما بیایم.

پس فرمود:این جنازه، جنازه بانویی است که در عصر کشف حجاب (رضاخانی) هفت سال (برای حفظ عفت خود از گزند درندگان حکومت رضاقلدر) از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند و دست تعرض به سوی او دراز نمایند و حجاب از سر او برگیرند و حال من به دلیل این عفت و پاکدامن در لحظه جان دادن نزد او آمده ام.

♥♥♥ my vision ♥♥♥...
ما را در سایت ♥♥♥ my vision ♥♥♥ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sahar♥♥ abg32 بازدید : 107 تاريخ : شنبه 25 مهر 1394 ساعت: 20:37

شکلکهای متحرک قلبی

♥♥♥ my vision ♥♥♥...ادامه مطلب
ما را در سایت ♥♥♥ my vision ♥♥♥ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sahar♥♥ abg32 بازدید : 140 تاريخ : شنبه 25 مهر 1394 ساعت: 20:28

تصاویر جدید بازیگران ایرانی و همسرهایشان در ادامه مطلبزیباساز

♥♥♥ my vision ♥♥♥...ادامه مطلب
ما را در سایت ♥♥♥ my vision ♥♥♥ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sahar♥♥ abg32 بازدید : 195 تاريخ : جمعه 24 مهر 1394 ساعت: 22:18

تصاویر ترول جدید 94 در ادامه مطلبhttp://s1.picofile.com/file/7887364729/20.gif

♥♥♥ my vision ♥♥♥...ادامه مطلب
ما را در سایت ♥♥♥ my vision ♥♥♥ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sahar♥♥ abg32 بازدید : 129 تاريخ : جمعه 24 مهر 1394 ساعت: 22:11

عکس های فانتزی و رویایی از دختران در ادامه مطلبhttp://www.pic.tooptarinha.com/images/qe33w5hkwf9e507akfmj.gif

♥♥♥ my vision ♥♥♥...ادامه مطلب
ما را در سایت ♥♥♥ my vision ♥♥♥ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sahar♥♥ abg32 بازدید : 836 تاريخ : جمعه 24 مهر 1394 ساعت: 22:07

 

مطالب جالب و خنده دار, اعترافات خنده دار جدید, طنز خنده دار

یه بار مجبور شدم برم یه مجلس ختمی که مسجدش صندلی نداشت
موقعی رسیدم که روضه خون داشت خودشو میکشت.
همون موقع یه نفر از کنار دیوار بلند شد و من جاشو گرفتم
و تکیه دادم یه لحظه دنیا دور سرم چرخید
و سقف مسجد اومد جلوی نظرم و صدای خنده رفت هوا!
دیوار نبود. برزنت بود تو زنونه فرود اومده بودم!

اعترافات جالب و خنده دار , مطالب طنز و خنده دار

تو دوران دانشگاه با بعضی از بچه ها بد جور تیریپ مرام و معرفت داشتیم
و هی تعارف به هم تیکه پاره میکردیم.مثلاً دوستم رد میشد میگفت غلامم……
منم میگفتم خاک پاتم و این حرفا.این قضیه هی بالا گرفت و تیکه ها دیگه از حد خارج شده بود
که من دیگه به انتها رسوندمش.از پنجره کلاس داشتم محوطه رو نگاه میکردم
که رفیقم حسن بین همه دخترا و پسرا داد زد:
داش ایمان…..نوکر خر پدرتم……
منم هول شدم گفتم پدرم خودش خرته…..

 

اعترافات جالب و خنده دار , مطالب طنز و خنده دار

دوستم اومده بود خونمون موقع رفتن بهم گفت زنگ بزنم
براش اژانس بیاد منم گفتم خودش زنگ بزنه و از من اصرار و از اون انکار
خلاصه زنگ زدم به اژانس کلی هم مواظب بودم که خراب کاری نکنم که
یه دفعه یه اقایی باصدای کلفت مردونه در حد تیم ملی گفت بله
منم که از شنیدن یه همچین صدای کلفتی شوکه شده بودم
یه دفعه برگشتم گفتم سلام خانوم ببخشید....
و یه دفعه فهمیدم چی گفتم و خودمو دوستمو اون اقا پشت تلفن از خنده ترکیدیم.
و من اصلا دیگه نمی تونستم ادرس خونه مون رو بدم از خجالت و خنده
کلی ضایع شدیم رفت دیگه

 

اعترافات جالب و خنده دار , مطالب طنز و خنده دار

یه بار رفته بودم خیابون یه پیراهن مردونه تن یه مانکن دیدم خیلی
خوشگل بود دست زدم ببینم جنسش چیه یه دفعه مانکنه تکون خورد
منم حالا جیغ نزن کی جیغ بزن.مانکن نبود که یه پسره جلو مغازه وایساده بود!!!

 

اعترافات جالب و خنده دار , مطالب طنز و خنده دار

خدا از سر تقصیراتم بگذره. وقتی 4 سالم بود، یه روز رو پشت بوم داشتم بازی میکردم. دیدم یه نفر تو کوچه داره راه میره و یه چک دستشه. خیلی ذوق داشت. فوری رفتم یه ظرف آب آوردم از اون بالا ریختم روش. گوشه های چکش تو دستش موند بقیش خمیر شد و رفت! دیدم نشسته لب جوب و داره گریه میکنه
امیدوارم بخشیده باشه منو

 

اعترافات جالب و خنده دار , مطالب طنز و خنده دار

♥♥♥ my vision ♥♥♥...
ما را در سایت ♥♥♥ my vision ♥♥♥ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sahar♥♥ abg32 بازدید : 83 تاريخ : جمعه 24 مهر 1394 ساعت: 22:01

عکس های نوشته دار جالب در ادامه مطلبܓ✿

♥♥♥ my vision ♥♥♥...ادامه مطلب
ما را در سایت ♥♥♥ my vision ♥♥♥ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sahar♥♥ abg32 بازدید : 318 تاريخ : جمعه 24 مهر 1394 ساعت: 21:56

پس زمینه ی پروفایل انجمن   پس زمینه ی پروفایل انجمن


عکس ها در ادامه مطلب
♥♥♥ my vision ♥♥♥...ادامه مطلب
ما را در سایت ♥♥♥ my vision ♥♥♥ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sahar♥♥ abg32 بازدید : 656 تاريخ : جمعه 24 مهر 1394 ساعت: 21:53